نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

بهترین گل زندگی من و بابا مهدی

روزهایی که گذشت

سلام عزیز دلم خوبی خوشگلم یه بار دیگه اومدم تو وبت در حالی ه خودت نیستی . اومدم از روزایی که چه عرض کنم ازاین چند ماهی که نبودم برات بنویسم از 15 شهریور تا حالا پستی نداشتم راستش با خوم گفتم حالا که خودت نیستی چرا بیخودی صفحات وبلاگتو ببرم بالا خب حالا از اتفاقایی که تو این مدت افتاده برات بگم البته باید فهرستی بگم چون اگه بگم همراه جزئیات باشه خیلی طولانی میشه و برا خودش عمریه  .تازه ریز ریزه اتفاقا هم یادم رفته دیگه چه میشه کرد...   خب بعد مسافرتی که تو ماه رمضون به شهرمون داشتیم چند هفته بعدش خونواده ی  من اومدن خونمون  بعد اواخر مهر خبر رسید که عمه زهرا میخواد عروس بشه و منو بابا مهدی زودی شالو کلاه کردیم و ...
22 اسفند 1390

همسرم روزت مبارک

الان که دارم این متنو مینویسم سر کاری و من تنهام ومن اینو بهترین فرصت دونستم تا بیام و این روزو بهت تبریک بگم میدونم بعدا خودت میایو میخونی ولادت حضرت علی(ع) وروز مرد و به تو مرد زندگیم تبریک میگم و برات از خدا بهترینها رو میخوام امیدوارم حضرت علی در لحظه لحظه ی زندگیت یاورت باشه  بهترین هارو از خدا برات ارزومندم روزت مبارک بهترینم                              ...
26 خرداد 1390

مامان بازیگوش باید تنبیه بشه

سلام خوشگلم  ایندفعه اومدم تا یه خداحافظی تقریبا یه ماهه بکنم   هر کاری کردم نشد چیکار میشه کرد مامان بازیگوش و سر به هوایی داری دفعه ی قبل محرومیت از نی نی سایت که ظاهرا کارساز نبود واینبار محرومیت از نی نی وبلاگ ناراحت نشو دیگه شما که خبر نداری کارم شده فقط نی نی وبلاگ حالا بماند که روزی چند بار به وبلاگت سر میزنم وقتایی هم که وبلاگ شما نیستم وبلاگ بقیه ی نی نی ها گشت میزنم  دیگه از دست خودم کلی عصبانی شدم   انگار نه انگار که به امتحاناتم کم مونده چند وقت پیش وقتی دیدم نمیتونم خودمو کنترل کنم به همسری گفتم از محدودگر اینترنت استفاده کنه و نی نی سایت تا یه مدت برام ببنده اما کارساز نبود و نی نی...
7 خرداد 1390

مامان بد قول!!!!!!!!

سلام گلم  به به چشمم روشن نیومده داری  بهونه میگیری داری فکر میکنی من بد قولم چطور دلت میاد از این فکرا  بکنی بلههههه درسته قول داده بودم بیام و تا قبل از اومدن شما از خودمو بابایی برات بگم قبول دارم اما قرار نیست که شما از این حرفا بزنی مامانی باور کن سرم شلوغه و گرنه من خیلی دلم میخواد تند تند برات بنویسم باید بودیو میدیدی روزی چند بار میام به وبلاگت سر میزنم اخه چیکار کنم نمیشه نیستی که ببینی این مدت چیا پیش اومده پس حالا خوب گوش کن......  مامانی کلی مریض شده بود  بله مریض شده بودم کلیم عفونت کرده بود حتی نمیتونستم دستمو مشت کنم کاری جز خوابیدن از دستم برنمیومد  با بابایی رفتیم دکتر اما خوب ا...
7 خرداد 1390

قربان وجودت که وجودم ز وجودت به وجود آمده مادر...

سلام عزیز دلم  امروز تولد حضرت فاطمه زهرا(س) و روز مادره    مامانا روزتون مبارک    چون هنوز مامان نشدم نمیدونم چی بنویسم فقط اینو میتونم بگم که مادر یه نعمت و یک گنج ارزشمنده کسی که تمام وجودشو صرف خانواده وفرزندش میکنه بدون اینکه ادعایی داشته باشه  منم اینروزو به همه ی مامانا تبریک میگم وارزوی سلامتی براشون دارم  این گلدونم با گلای خوشگلش تقدیم به همه ی مامانایی که مثل گلن تقدیم به آنی که بهشت زیر پایش جا دارد به مادرم… که مهرش تا ابد در دلم جای دارد. تو بهترین گل، میان شهر گلهایی تو رنگ آفتابی، شب که می رسد، مثل ستاره، گوئیا مهتابی ...
4 خرداد 1390

تنهایی های من

سلام عزیزکم الان که دارم این متنو تایپ میکنم  دیگه پاک کلافه شدم   نمیدونی چقدر غمگینم  اخه  تو خونه تنهام وای که تنهایی  چقدر سخته امیدوارم هیچ وقت تنها نباشی جیگرم اونقدر اومدم تو اینترنت گشتم دیگه خودمم خسته شدم  همسری خونه نیست البته کمتر از یه ساعته دیگه میادا اما دیگه نتونستم  تحمل کنم گفتم یکم بیام با جگر گوشم بحرفم    بیکارم نیستما کلی از درسام عقبم اما حال درس خوندنم ندارم  تازه یه کیکم درست کردم بابایی گفته بیام خونه میریم یکم بیرون اخه میدونه حوصلم سر میره اما چی کار میشه کرد این شهری که ما هستیم جای تفریحی خاصی نداره دعا کن   این دو سال تموم بشه برگردیم ...
24 ارديبهشت 1390

ذوق بابا مهدی

سلام گل من  وای عزیزکم امروز نمیدونی چقدر ذوق کردم     اخه نمیدونی که چی شد   بابا مهدی کم وبیش از درست کردن وبلاگت با خبر بود دو روز قبل برا چندلحظه نشونش دادم اما دستش بند بود زیاد توجه نکرد امروز صبح یهو از دهنم پرید گفتم وبلاگی که درست کردم یهو بابایی یادش افتاد وای اصلا فکرشم نمیکردم    البته اینم بگما زیادم اتفاقی نبود   خودم میدونستم چی میگم به کسی نگی ها  یکم شیطونی کردم خوشت میاد چه مامان زرنگی داری   میخواستم واکنش همسری  رو ببینم خیلی علاقه داشتم ببینم چه عکس العملی نشون میده  خوب میگفتم   تا من گفتم وبلاگ بابایی زود گفت ادر...
23 ارديبهشت 1390

من و اقای همسر (1)

سلام گل من    دیگه از از امروز میخوام تا وقتی که میای از خودمو بابایی برات بگم من واقای همسر 6 اذر 89 با هم عروسی کردیم به خاطر کار اقای پدر ما یه شهر دیگه زندگی میکنیم ومن اینجا کسی رو ندارم گاهی وقتا که تنهام و کسی خونه نیست از تنهایی گریم میگیره اما خوب کاریش نمیشه کرد باید تحمل کنم   اوایل بیشتر میخوابیدم   اما دیگه حال خوابیدنم ندارم الان تنها کارم برا وقتایی که بابا مهدی سر کاره شده درس خوندنو وبلاگ نویسی   اما خوب همسری هم چون میدونه حوصلم سر میره برا همین زود زود میگه بریم بیرون جدیدا اینجا یه پارک زدن جمعه ها مسابقه ی ماهیگیری و قایق سواری داره   مامانی ننرسیا ما قراره ماهی ر...
21 ارديبهشت 1390

دخملی یا پسمل ! اسمت چیه؟

سلام جیگرم    گفتم قبل از اینکه در مورد خودمو بابایی برات بگم اول در این مورد یکم باهات صحبت کنم عزیزکم من هنوز نمی دونم شما دخملی   یا پسمل   یا شایدم دوقلو    وای خدا جون دلم اب شد   برا همینم رنگ قالب وبلاگتو یه رنگ خنثی انتخاب کردم خودمم این رنگو دوست دارم امیدوارم شما هم دوست داشته باشی و اما اسم عزیز دلم ... عزیزکم اگه پسر باشی من علیرضا خیلی دوست دارم بابایی رم راضی کردم اما تو یه مجله ای که بابا مهدی برام اورده بود نوشته بودن اونایی که اسمشون محمد خدا تو اون دنیا یه پاداش ویژه بهشون میده من نمیخوام پسرمو از این هدیه ی خدا محروم کنم اما اگه قرار باشه اسمت محمدم بشه ب...
20 ارديبهشت 1390