خودت بگو به نظرت کارم بی معنی نیست...
سلام عزیزدلم
خوبی گلم؟ فکر کنم یه ماهی بشه مطلبی به وبلاگت اضافه نکردم
از دستم دلگیر نشو دیگه راستش وقتی یکم با خودم فکر میکنم احساس میکنم دارم کار بی معنی انجام میدم اخه من و همسری که نی نی نداریم اصلا هنوز معلوم نیست که نی نی دار بشیم یا نه ! راستش چند باری خواستم وبلاگو حذف کنم بعد دلم نیومد گفتم بذار بمونه تا ببینیم چی پیش میاد
البته بماند که این مدتم سرم شلوغ بود اولش که...
دو تا خاله و دایی و زندایی بابا مهدی همراه پسر کوچیکشون مهمون اومدنو دو سه روزی موندن بعدشم که تا اومدم یکم جمعو جور کنم عزیز و اقاجون (مامان بابای همسری) با دو تا خواهراش اومدن خونمون اما من مریض شدم برا همین بیشتر خودشون کار کردن اما خوب با این وجود کلی خوش گذشت بعدشم که امتحانای بابا مهدی شروع شد و بدنبال اون برا حدود 12 روز رفتیم شهر خودمون و بهمراه اون امتحانای بنده یعنی مامانی . اما این مسافرته خیلی خوب بود کلی کیف کردیم اما موقع برگشتن کلی دلم گرفت همسری هم مثل من بود اگه مشکل دانشگاهش نبود انتقالی میگرفتیمو حداقل یه شهر نزدیکتر میرفتیم تا زود زود به خونوادهامون سر بزنیم اما خوب کاریش نیمشه کرد باید تحمل کنیم
همه ی اینارو گفتم که بدونی این مدت سرم واقعا شلوغ بود اما خوب بلاخره تموم شد برا تابستونم نه من ونه همسری هیچکدوم واحد برنداشتیم قرار گذاشتیم این مدتو کلی خوش بگذرونیم
الانم که همسری خوابیده منم گفتم بیام یه سری به وبلاگ بزنم
اگه نیومدم بنویسم ناراحت نشو واقعا انگیزه ای برا نوشتن ندارم وقتی نی نی وجود خارجی نداره برا چی بنویسم...........
به هر حال من فعلا میرم شاید زود برگشتم اما قول نمیدم بای بای