9ماهگی دخملی و کلی خبرای خوب

خدایا شکرت  هزاران بار شکر

9 ماه پیش وقتی خیلی کوچولو بودی و خیلی تو  فشاربودم و اطرافیان میگفتن 8-9ماه بگذره بهتر میشه و من باخودم فکر میکردم کوووو.... تا 8 ماه بعد خیلی طول میکشه 

اما الان به قول معروف به یه چشم بهم زدن عشقم 9 ماهه شد و من وقتی بهش فکرمیکنم باخودم میگم هرچی خدا رو شکر کنم بازم کمه اون موجود کوچولویی که هیچ کاری از دستش برنمیومد فقط بلد  بود بخوره و پوشک کثیف کنه  و ما باترس و لرز بغلش میکردیم وکلی احتیاط میکردیم که مبادا گردنش یهو بیفته الان کلی برا خودش خانوم شده

بععععععععله دختر کوچولوی من الان وارد 9 ماهگیش شده یاد گرفته 4 دست و پا راه بره از مبل و میزو قربونش بشم هرچی به دستش بیاد بگیره و بلند بشه  موقع گریه ناخودآگاه ماما بگه و همه ی اینا یعنی قدرت بی انتهای خدا که وقتی بهشون فکر میکنی ناخداگاه به زبونت فقط یه کلمه میاد : الحمدالله . خدایا ممنونتم به خاطر همه‌ی نعماتت مهربانیت بزرگیت معجزه ی بزرگت که بهم هدیه دادی نازنین زهرا معجزه زندگیه منه خدایا هزاران بار شکر....

بله خانوم کوچولو کلی برا خودت شیطون شدی نمیشه این چشم برداشت چون خیلی خطرناک شدی تا یه لحظه غافل میشم یهو میبینم رفتی الانم که با یخیال راحت دارم تو وبلاگت پست میزارم شما خوابیدیو رو پاهامی کوچولوی دوست داشتنی چند روزه سرما خوردم و نتونستم درست و حسابی ببوسمت دلم برات ضعف میره خدا کنه زودتر خوب شم

امروز بابایی صبح موقع اومدن برات تاب خریده به محض رسیدن به خونه با اینکه خسته بود تابتو برات نصب کرد  شما هم که خابت میومد از بس ذوق داشت زودتر توش بشینی هی باهات صحبت میکرد که نخوابی و به محض اماده شدن سوارش بشی 

اذیت مبارکه مامانی دست بابا مهدی هم درد نکنه خدا به زندگی و مالش برکت بده که اینهمه به خاطر راحتی و آسایش ما زحمت میکشه و در تلاشه.

دوست داریم بابا مهدی