نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

بهترین گل زندگی من و بابا مهدی

من و اقای همسر (1)

سلام گل من    دیگه از از امروز میخوام تا وقتی که میای از خودمو بابایی برات بگم من واقای همسر 6 اذر 89 با هم عروسی کردیم به خاطر کار اقای پدر ما یه شهر دیگه زندگی میکنیم ومن اینجا کسی رو ندارم گاهی وقتا که تنهام و کسی خونه نیست از تنهایی گریم میگیره اما خوب کاریش نمیشه کرد باید تحمل کنم   اوایل بیشتر میخوابیدم   اما دیگه حال خوابیدنم ندارم الان تنها کارم برا وقتایی که بابا مهدی سر کاره شده درس خوندنو وبلاگ نویسی   اما خوب همسری هم چون میدونه حوصلم سر میره برا همین زود زود میگه بریم بیرون جدیدا اینجا یه پارک زدن جمعه ها مسابقه ی ماهیگیری و قایق سواری داره   مامانی ننرسیا ما قراره ماهی ر...
21 ارديبهشت 1390

دخملی یا پسمل ! اسمت چیه؟

سلام جیگرم    گفتم قبل از اینکه در مورد خودمو بابایی برات بگم اول در این مورد یکم باهات صحبت کنم عزیزکم من هنوز نمی دونم شما دخملی   یا پسمل   یا شایدم دوقلو    وای خدا جون دلم اب شد   برا همینم رنگ قالب وبلاگتو یه رنگ خنثی انتخاب کردم خودمم این رنگو دوست دارم امیدوارم شما هم دوست داشته باشی و اما اسم عزیز دلم ... عزیزکم اگه پسر باشی من علیرضا خیلی دوست دارم بابایی رم راضی کردم اما تو یه مجله ای که بابا مهدی برام اورده بود نوشته بودن اونایی که اسمشون محمد خدا تو اون دنیا یه پاداش ویژه بهشون میده من نمیخوام پسرمو از این هدیه ی خدا محروم کنم اما اگه قرار باشه اسمت محمدم بشه ب...
20 ارديبهشت 1390

الوعده وفا

سلام گلکم کیف میکنی چه مامان خوش قولی داری صبح قول دادم بعد ساعت8 بیام الان 8:13 دقیقست اومدم یکم برات در مورد خودمون توضیح بدم  الان که دارم این وبلاگو مینویسم من و بابایی هردومون دانشجوییم شاید خنده دار باشه   که من از الان  برات وبلاگ درست کردم اخه ما که هنوز نی نی نداریم اما گلکم بدون که منم تصمیم نداشتم از الان شروع به کار کنم اما وقتی وبلاگ مامانای نی نی سایتی رو دیدم دلم اب شد دیگه نتونستم تا اونموقع صبر کنم پس تا وقتی بیای من از خودمو بابا مهدی  برات مینویسم  ...
19 ارديبهشت 1390

افتتاحیه

سلام عزیز دلم   امروز میخوام اولین مطلب وبلاگتو بنویسم وای که چه هیجانی دارم از دیشب که تصمیم گرفتم هی تو ذهنم برا وبلاگت مطلب مینویسم   اخه وبلاگتو دو ماهی میشه درست کردم  اما دیشب تصمیم گرفتم دیگه کارشو شروع کنم یهو فکر نکنی مامانی تنبله ها , نه اخه مامانی دانشجوئه , الان تو خونه تنهام بابایی رفته دانشگاه اگه خونه بود که لب تاب دست من نبود اخه بابایی داره برا خودش سایت درست میکنه برا همین روزایی که خونست دیگه من نمیتونم بیام مطلب بنویسم قرار بعد از برگشتنش بریم بیرون منم مثلا دارم درس میخونم من فعلا میرم . برم یکم به درسام برسم اما قول میدم زود بیامو برات بنویسم شاید عصری اومدم الان ساعت١٠:٢٦ دقیقست سعی میکن...
19 ارديبهشت 1390